اين مقاله درصدد طرح "حجيت فطرت برين آدمي (فطرت بالمعني الأخص) در كشف و درك گزارهها و آموزههاي ديني، و نيز امكان كاربرد آن در ارزشيابي و آسيبشناسي معرفت ديني" است.
فطرت (بالمعني الاخص) كه عبارت است از خلقت خاص و سرشت ازلي آدمي, منشأ پارهاي شناختها و گرايشهاي متعالي است؛ دين نيز فطرت نمون است؛و فطرت غير از عقل وشهود است؛ فطرت, دستكم داراي سهكاربرد در زمينه دينپژوهي است :
1.كشف پارهاي از گزارهها و آموزههاي ديني،
2.كمك به كاربرد ديگر مدارك ديني معتبر، دركشف و فهم معارف دين,
3.ارزشيابي و آسيبشناسي معرفت ديني.
مؤلف پس از پيشنهاد ساختار جامع تحقيق نهايي براي اثبات نظرية خويش, در اين مقاله سعي كرده است ضمن اثبات فطرتمندي انسان و فطرتنموني دين و تبيين تمايز عقل و فطرت, فهرستي جامع از كاركردهاي عام و خاص فطرت در دين پژوهي ارائه كند.
واژگانكليدي: فطرت، فطرتمندي انسان, فطرت نموني دين، دال ديني, معرفت ديني, فهم دين، معرفت ديني، حجيت ومدركيت، آسيبشناسي معرفت ديني، روششناسي كاربرد فطرت در كشف دين.
اين مقاله درصدد طرح "حجيت فطرت برين آدمي (فطرت بالمعني الأخص) در كشف و درك گزارهها و آموزههاي ديني، و نيز امكان كاربرد آن در ارزشيابي و آسيبشناسي معرفت ديني" است؛ تبيين و اثبات اين مدعا در گرو بازپژوهي دقيق و عميق مباحثي است كه فهرست اجمالي آن در زير ميآيد:
مبحث يكم ـ مفهومشناسي و اطلاقات فطرت و فطري در علوم و آراء گوناگون:
1ـ تلقي و اطلاقات فطرت در فلسفههاي اسلامي و غربي.
2ـ كاربرد و تلقي فطرت در منطق.
3ـ تلقي و اطلاقات فطرت در الهيات اسلامي (كلام، فقه، اخلاق و . . .).
4ـ تلقي فطرت در عرفان اسلامي.
5ـ كاربرد و تلقي فطرت در انسانشناسي، علمالنفس و روانشناسي.
6ـ تلقي و اطلاقات فطرت در نصوص اسلامي (كتاب و سنت قولي).
7ـ منظور ما از فطرت (تعريف مختار).
مبحث دوم ـ شرح ماهيت و مراتب فطرت (بالمعني الأعم):
1. چيستي فطرت (بالمعني الأعم و بالمعني الأخص).
2. ويژگيهاي فطريات (بالمعني الأعم و بالمعني الأخص).
3. انواع تقسيمات فطرت:
1/3ـ جمادي، حيواني و انساني،
2/3ـ ملكي و ملكوتي،
3/3ـ علمي و عملي / معرفتي و معيشتي،
4. گسترهي قلمرو ادراكي و تحريكي فطرت.
5. امكان تكامل فطرت و توسعهي فطريات.
6. نسبت فطرت با:
1/6ـ عقل،
2/6ـ وحي نبوي،
3/6ـ وراثت،
4/6ـ تربيت، عرف، عادت و . . .
7. روششناسي احراز فطريات و نيز تفكيك فطريات از غير آن.
مبحث سوم ـ روششناسي و ادلهي اثبات فطرتمندي انسان:
1. روش نقلي:
1/1- آيات قرآني،
2/1- سنت قولي،
3/1- سنت فعلي.
2. روش عقلي
3. روش وجداني.
4. روش علمي و تجربي.
مبحث چهارم ـ روششناسي اثبات فطرتنموني دين:
1. روش و دلايل نقلي.
2. روش و ادلهي عقلي.
3. روش و دلايل تجربي.
مبحث پنجم ـ مباني و دلايل اعتبار فطرت در دين (مقام كشفو تفهم و مقام اجرا و تحقق):
درآمد: مراد از كاربست فطرت در دين.
1. گسترهي كاركرد علمي و عملي فطرت.
2. ارزشگذاري معرفتي و دلالي فطرت.
3. مباني اعتبار فطرت در دين.
4. ادلهي عقلي اعتبار فطرت.
5. ادلهي نقلي اعتبار فطرت.
مبحث ششم ـ روششناسي كاربست فطرت در كشف حكمت نظري دين:
1. روش و قواعد كاربست فطرت در قلمرو حكمت نظري دين.
2. ضوابط كاربست فطرت در حكمت نظري (شروط و شرايط كارايي فطرت در كشف و فهم گزارههاي ديني).
مبحث هفتم ـ روششناسي كاربست فطرت در كشف حكمت عملي دين:
1. روش و قواعد كاربست فطرت درقلمرو حكمت عملي دين.
2. ضوابط كاربست فطرت در كشف و فهم آموزههاي عملي دين.
مبحث هشتم ـ آسيبشناسي شناختها و گرايشهاي فطري:
1. آفات فطرت.
2. موانع و محدوديتهاي كاربست فطرت در مقام تفهّم و مقام تحقّق دين.
3. آسيبشناسي معرفت فطري (در قلمرو معرفت و معيشت).
4. نسبت و مناسبات فطرت (به مثابه دال)، با ساير دوال و مدارك ديني.
تذكار: درخور ذكر است كه پرسشها و نقد و نقضهايي دربارهي هر يك از مباحث، قابل طرح است كه به موازات شرح هر مبحثي در ضمن يا ذيل آن بايد بررسيده شود.
اذعان دارم كه فحص و بحث تفصيلي محورها و مباحث فوق، مجالي موسع ميطلبد و طبعاً از حوصلهي يك مقاله بيرون است، از اينرو و تنها به منظور طرح اجمالي مدعاي اصلي (امكان كاربست فطرت در تفهم و تحقق دين و ارزيابي معرفت ديني) طي چند بند، به شرح مختصر "ماهيت و مراتب فطرت" و "تفاوتهاي آن با عقل"، "دلايل فطرتمندي آدمي" و "ادلهي فطرتنموني دين" ميپردازيم و با ارائهي فهرست فرضي "كاركردهاي ادراكي ـ تحريكي فطرت در حوزههاي گوناگون دين" مقاله را سامان ميبخشيم. از ارباب حكمت و معرفت عموماً و اصحاب كلام و دينپژوهي خصوصاً، خاضعانه و از صميم جان تقاضا ميكنيم با نقادي عالمانهي مدعاي مقاله، بر راقم بيبضاعت منت نهاده وي را در تعديل يا تكميل فرضيه مدد فرمايند.
اكنون درصدد ارائهي تعريف بهحد يا رسم نيستيم، بساكه چنين تعريفي از فطرت هرگز ميسر نباشد؛ منظور ما از فطرت، فطرت بالمعنيالأخص و ويژهي بشر است؛ فطرت بالمعني الأخص غير از فطرت جمادي و نباتي است كه از آن به طبيعت تعبير ميكنند، و نيز غير از فطرت حيواني است كه آنرا غريزه مينامند.
بهنظر ما فطرت (بالمعني الأخص) عبارت است از "سرشت ازلي آدمي و چگونگي هستگاني او، كه منشأ پارهاي ادراكها و احساسها / شناختها و گرايشهاي متعالي است."
از آنجا كه مدعاي ما، حجيت و اعتبار فطرت در كشف و درك دين و نيز در ارزيابي معرفت ديني است، انسب آن است كه براي تعريف فطرت و اثبات ادعا نيز حدالامكان از روش و دليل درون ديني استفاده كنيم، از اينرو در تحليل فطرت از قرآن كريم كه اصليترين مدرك و حجت ديني است مدد ميگيريم.
از آيهي سيام سورهي سيام (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً، فِطْرَةَ اللهِ الَتّي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها، لاتَبديلَ لِخَلْقِ اللهِ، ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُون ( روم (30):30) برميآيد كه:
1. آدمي فطرتمند است،
2. نهاد همهي مردم به سرشت قدسي سرشته است،
3. دين، فطرت نمون است،
4. خلقت و فطرت الهي انسان، تبديل ناپذير است، پس دين نيز، به حكم فطرت نمون بودن، با نهاد آدمي پيوند دارد و طبعاً ثابت است.
5. آيين راستِ استوار، همان دين فطرت نمون است،
پس ديانت الهي و فطرت بشري، توأماً همگاني و فرا قومي است، همه جايي و فرااقليمي است، هميشگي و فراتاريخي است.
در يك طبقهبندي كلي، فطرت بالمعني الأعم، به عام و خاص / مْلكي و ملكوتي، تقسيم ميشود؛ فطرت خاص و ملكوتي نيز داراي دو قسم يا دو كاركرد است: علمي / معرفتي، و عملي / معيشتي. به تعبير ديگر آنچه كه منشأ سلسله شناختها و گرايشهاي برين است "فطرت خاص و ملكوتي" يعني بالمعنيالأخص است.
براي روشن شدن انواع و مراتب فطرت ملكي (بالمعنيالاعم) و جايگاه و اقسام فطرت ملكوتي (بالمعني الأخص)، نظر خوانندگان فرهمند را به نمودار زير جلب ميكنيم:
فطرت (بالمعني الأعم)
(فطرت حيواني، نباتي و جمادي) (فطرت انسان، ملك و . . .)
خصائلعموميومشترك بعد مادي (مقتضيات بُعد
انسان، حيوان، نبات و جماد حيواني انسان و جانوارن)
مهمترين شبههاي كه ممكن است مدعاي مقاله را مخدوش سازد انگارهي يگانگي عقل و فطرت است، از اينرو اين نكته را مستقلاً، به اجمال بررسي ميكنيم. بهنظر ميرسد علت چنين تصوري، خلط فطرت در تلقي قرآن و احاديث با فطريات فلسفي و منطقي و امثال آن است.
به نظر ما عقل و فطرت، دو حقيقت مستقل از هماند و اين دو از جهات گوناگوني با هم متفاوتند، از جمله:
1. از نقطهنظر تحليل مفهومي واژههاي عقل و فطرت،
2. از جهت ماهيت و اقسام هريك،
3. از نظر روششناسي احراز وجود آن دو،
4. از حيث مباني و ادلهي حجيت آنها در مقام دينپژوهي و اجراي آموزههاي دين،
5. نيز از بعد كاركردهاي معرفتي و دلالي هر يك و گسترهي كاربرد هر كدام،
6. از جهت قواعد و ضوابط كاربرد آنها در كشف و فهم دين،
7. از لحاظ موانع كاربرد و كارآيي آن دو در قلمرو دين،
8. همچنين از نقطهنظر تفاوت روشها و قواعد آسيبشناسي معرفت عقلي و معرفت فطري.
مجال مضيق مقاله، طرح و شرح همهي تفاوتها را برنميتابد، تنها از باب نمونه، به بررسي استقلال و تمايز عقل و فطرت، براساس سه رهيافت زير ميپردازيم:
الف) رهيافت مفهوم شناختي: از رهگذر تحليل لفظي و دلالي، كلمهي عقل و كلمهي فطرت با بررسي "ماده" و "هيأت" هر دو واژه.
ب) رهيافت درون ديني (بالمعني الأخص = نقلي): از طريق بررسي تلقي و كاربرد عقل و فطرت در متون مقدس.
ج) رهيافت نظري و كاركردي: از راه مطالعهي تطبيقي مختصات و كارويژههاي هر يك.
اينك شرح اجمالي تفاوتها با لحاظ رهيافتهاي سه گانه:
1. از آنجا كه واژههاي عقل و فطرت، واژگاني تازياند، بايد آن دو را از منظر لغت و ادبيات عرب مورد تحليل لفظي و معناشناختي قرار داد؛ واژهي فطرت، هم از حيث ماده (ف، ط، ر) هم از نظر هيأت (وزن فِعْلَهًْ) بر طرز خاصي از خلقت دلالت ميكند.
مادهي "فِطر" در لغت به معني شكافتن ابداع و اختراع، خلق غيراقتباسي و بيپيشينه است. فراهيدي گفته است: فَطَر الله الخلقَ اي خلقهم و ابتدا صنعه الاشياء (فراهيدي، 1410ق: ج7، ص 418) نيز ابناثر ميگويد: الفِطر الابتداء و الاختراع (ابن اثير، 1422ق: ج3، ص 379)؛ در مفردات راغب نيز آمده است: وَفَطَر الله الخلقَ و هو ايجاده الشيئي و ابداعه علي هيئة مترشّحةِ لِفِعل من الافعال (راغب اصفهاني،بيتا : ص 396) وزن "فِعْلَه" نيز بر طرز خاص از فعل دلالت ميكند؛ وقتي ميخواهند از نحوهي خاصي از جلوس سخن بگويند، ميگويند: جَلَسْتُ جِلسةً (نشستم نشستني) كلمهي فِطرت به اقتضاي هيأت خود بر نوع ويژهاي از خلقت آدمي دلالت دارد، (نه قوه يا مرتبهاي از نفس بشر).
ابناثير در ادامهي شرح معني مادهي فطر گفته است: والفِطرهًْ منه الحالهًْ، كالجلسهًْ و الرِكبهْ (ابن اثير، همان) در مجمع البحرين نيز آمده است: وَالفِطرهًْ بالكسر، الخِلقهًْ و هي من الخلق مِن آنها للحالهًْ (طريحي، 1408ق: ج3، ص 438). در راغب نيز آمده بود: و ابداعه علي هيئهًْ مترشّحهًْ لفعل من الأفعال.
مادهي "عقل" دال بر منع، حصن، حبس، بازدارندگي، و نيز به معني تمييز و فهم است، كلمهي عقل مصدر است اما اكثراً به معني اسم فاعل (عاقل) و اسم مفعول (معقول) به كار ميرود.(ابن اثير، همان: ماده عقل)
فطرت (به معني مورد بحث)، معادل و مترادف، همچنين ضد و مقابل ندارد اما كلمات چندي از جمله نُهيَْ، حِجر، فَهم (همان)، برابر نهادهاي كلمهي عقل بهشمار ميروند؛ جهل، حمْق، شهوت(همان) نيز، اضداد عقل قلمداد ميشوند؛ با توجه به نكتههاي پيشگفته، ميان فطرت و عقل به لحاظ زباني و لغوي و مفهومي هيچگونه ترادف و تشابهي وجود ندارد، و اين بدان معنا است كه ميان معاني و مصاديق آندو نيز تصادق و تساوي نيست.
2. در لسان وحي و سنت هيچ شاهدي مبني بر يگانگي و برابري عقل و فطرت سراغ نداريم و آنچه به زبان صريح يا نمادين دربارهي اين دو مقوله در متون ديني مذكور افتاده است در دوگانگي ماهوي و كاركردي آن دو ظهور دارد.
در متون مقدس، برخورداري از موهبت عقل، وجه مشترك انسان و فرشته انگاشته شده است، اين در حالي است كه نحوهي وجود آدمي و مَلك متفاوت قلمداد شده است(ابن بابويه، 1383ق: ص4).
كلام حضرت امير(ع): فَبَعَثَ فيهِم رُسلَهُ، وَ واتَرَ اِلَيْهِمْ اَنْبِيائَهُ، لِيَسْتَأْدُّوهُم ميثاقَ فِطْرَتهٍ وَ يُذَكِّروهم مَنْسِيَّ نِعْمتَهِ، وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهم بِالتّبليغِ وَ يُثيروُا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقولِ (نهجالبلاغه، خ1) كه غرض و غايت بعثت رسولان 1. اداي ميثاق فطرت الهي و يادآوري نعمت فراموش شده، 2. احتجاج و برانگيختن ذخائر عقلي، دانسته است. همچنين كلمات ديگر آن حضرت مانند قيمةُ كلّ امْرءٍ عَقْلُهُ(تميمي آمدي، 1373: ج4، ص 504ح 6763) نيز اَغْني الغِني العَقلُ (نهجالبلاغه، ح38) و احاديث فراوان ديگر كه برخي از آنها در اصول كافي ، ج 1، ص16 و 25 آمده است، بر دوگانگي عقل و فطرت دلالت دارد.
3. فطرت با عقل، به لحاظ ماهوي و كاركردي نيز تفاوتهاي بسياري دارد؛ فطرت، عبارت است از نحوهي وجود آدمي (جوادي آملي، 1379: ص 54)، و طبعاً معادل با وجه وجود ملكوتي اوست؛ اما عقل، بخشي از وجود يا قوهاي از قواي نفس قلمداد ميگردد پس خرد و خردمندي از شئون فطرت آدمي است. و نيز درك برخي مدرَكات (مانند زيبايي) كار عقل نيست، بلكه چنين ادراكي، تنها از فطرت آدمي ساخته است. كمااين كه فطرت، لزوماً نيازمند برهانورزي نميباشد، لذا اثبات فطريات فينفسه، محتاج اقامهي برهان نيست.
فطرت، علاوه بر كاركرد معرفتي (همچون عقل)، داراي كاركرد احساسي و گرايشي نيز ميباشد، مثل انسان به حسب ساختمان خاص خود متمايل و خواهان خداست؛ كشش كودك به سمت مادر، در نهاد او نهفته است و به نحو ناخودآگاه و بيآنكه محاسبهاي در كار باشد اين كشش و كوشش صورت ميبندد.(طباطبائي، 1374 : ج5، ص 73) و اين غير از كاركرد تحريكي عقل در قلمرو حكمت عملي است؛ نقش عقل در حكمت عملي تحريك حسابگرانه است اما فطرت (در اين حوزه)، منشأ ميل و كشش شائقانهي دروني است.
يكي از نشانههاي تمايز عقل و فطرت اين است كه برخي ادلهي احراز و اثبات فطرت، هيچ تناسبي با اثبات عقل ندارد. مثلاً با دليل "احكام جهان شمول"، دليل "امكان علوم انساني"، دليل "انسانشناختي" و پارهاي از دلائل نقلي و . . .، فطرت احراز و اثبات ميگردد اما عقل هرگز. (در ادامهي مقاله، دلايل فطرتمندي آدمي را خواهيم آورد)
بند سوم ـ دلايل فطرتمندي آدمي و فطرتنموني دين:
فطرتمندي انسان و فطرت نموني دين، به روشها و با دلائل نقلي، عقلي و تجربي گوناگوني قابل اثبات است؛ اينجا از باب نمونه به برخي وجوه و ادله اشاره ميكنيم. البته چنانچه ملاحظه خواهيد فرمود: پارهاي از ادله، توأماً فطرتمندي انسان و فطرتنموني دين را اثبات ميكند. (مانند دليل يكم و دوم) برخي ديگر تنها فطرتمندي را ثابت ميكند. (مانند دلايل سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم و نهم) بعضي نيز فقط فطرت نموني دين را، توجيه ميكند. (مانند دليل دهم و يازدهم) اينك به اختصار به تقرير هر يك از وجوه و دلائل ميپردازيم:
نص و ظاهر آيات فراواني بر "فطرتمندي بشر" و وجود يك سلسله فطريات و نيز "فطرتنموني آموزههاي ديني" دلالت ميكند؛ آيات دال بر فطرتمندي آدمي و فطرتنموني دين را به شش گروه، به شرح زير ميتوان تقسيم كرد:
1/1) آيات تذكره؛ آياتي كه پيامبر را مذكِّر و قرآن را تذكره و دين را ذكريَْ ميداند، مانند:
فَذَكِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٌ ـ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر ٍ (غاشيه (88):22-21)
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذكِرةِ مُعْرِضينَ (مدِثرِّ (74): 49)
كَلّا اِنَّهُ تَذْكَرةٌ (مدِثرِّ (74):54)
وَذَكِّرْ فَاِنَّ الذِّكْري تَنْفعُ الْمُؤمِنين (الذاريات (51):55)
2/1) آيات نسيان؛ آياتي كه به نسيان عهد الهي از سوي بشر اشارهميكند، مانند:
نَسُوا اللهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُم (حشر(59):19)
نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُم (توبه (9):67)
3/1) آيات ميثاق؛ آياتي كه بر عهد تكويني و ميثاق ازلي الهي با انسانها دلالت دارد، مانند:
وَاِذا اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنيآدَمَ مِنْ ظُهورِهم ذرّيَّتَهم وَ اَشْهَدهم عَلي اَنْفُسِهم اَلَسْتُ بِربّكم؟ قالوا: بَلي شَهِدْنا، اَنْ تقولوا يوم القيمة: اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ ـ اَوْ تَقُولوا انّما اشرك آبائُنا مِنْ قبل وَ كُنّا ذُرّيةً مِنْ بَعدِ هِمْ اَفَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (اعراف(7):172و173)
4/1) آيات فطريانگاري دين؛ آياتي كه توحيد ربوبي و اصل دين را فطري ميداند و نيز تكوين و تكليف را متلائم و انسان را حي متألّه ميانگارد، مانند:
اَفِي اللّهِ شكٌّ فاطِرِالسّمواتِ وّالأرضِ (ابراهيم (14):10)
فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً، فِطْرةَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، لاتَبْديلَ لِخَلْقِ الله، ذلكَ الدّينُ القَيِّمُ (روم (30):30)
5/1). آيات التجاء و اجتراء؛ آياتي كه ميگويد انسان در شرائط اضطرار و انقلاب روحي، لاجرم متوجه خدا ميشود، مانند:
وَما بِكُمْ مِن نعمة فَمِنَ اللهِ ثُمّ اِذا مَسَّكُمُ الضُرُّ فَاِلَيْهِ تَجْئَرونَ (نحل (16):53)
قُلْ اَرَأَيْتَكُمْ اِنْ اَتيكُمْ عَذابُ اللهِ اَوْ اَتَتْكُمُ السّاعَةُ اَغَيْرَ اللهِ تَدْعُون اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ، بَلْ اِيّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ماتَدْعُونَ اِلَيْهِ اِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ (انعام (6): 40ـ 41)
برخي آيات نيز به ظهور حالت توجه به خدا، هنگام سفر دريايي اشاره ميكند، مانند:
فَاِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعُواُاللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينُ فَلَمّا نجيّهُم اِلي الْبَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكُون (عنكبوت (29):65)
6/1) آيات مثبِتِ فطراني بودن ديانت و دينداري، از راه حب و شوق به لاهوتيات؛ آياتي كه اذعان ميدارد كه اگر دين تحميل بر بشر ميبود هرگز در بشر اشتياق نفساني و جذبهي روحاني بدان حاصل نميگشت، اگر انسان كشش به سمت دين دارد از آن جهت است كه احكام آن پاسخ به خواستههاي دروني و باطني اوست، مانند:
وَلكِنّ اللهَ حَبَّبَ اِلَيْكُمْ الاِيمانَ وَ زَيَّنَه في قُلوبِكُمْ (حجرات (49):7)
وَالذّينَ آمَنوا اَشَدُّ حبّاً للهِ (بقره (2):165)
البته به آيات ديگري نيز ميتوان براي اثبات مدعا استشهاد كرد، مانند: بقره (2):130-139؛ انعام (6): 14و78-79؛ احزاب (33):72 و يس (36):60، الذاريات (51):20ـ 21.
روايات دال بر فطرتمندي انسان و فطرتنموني دين بسيار است و بيشك اين اخبار به حد تواتر مضموني ميرسد، ما اينجا تنها از باب نمونه، برخي احاديث را ذكر ميكنيم:
2/1) حديث مستفيض و معروف نبوي(ص) كه مضمون آن در منابع شيعه و سني مكرر آمده است: كلُّ مُولُودٍ يُولَدُ عَلَي الْفِطْرةِ فَاَبَواهُ يُهوِّدانِهِ اَوَ يُنَصِّرانِهِ اًوِ يُمَجِّسانِهِ
2/2) كلام حضرت امام علي(ع) ـ كه پيشتر نيز آن را آورديم:
فبَعَثَ فيهمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اِلَيْهِمْ اَنْبِيائَهُ، لِيَسْتَأْدُوهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذكِّروهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ، وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتّبليغِ وَ يُثيروُا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ( نهجالبلاغه، خ1).
2/3) صدوق در كتاب التوحيد، تحت عنوان بابُ فِطرةِ اللهِ (عزّوجلّ) الخلقَ عَلي التّوحيد، تعدادي از روايات دال بر مضمون عنوان باب را درج كرده است، همچنين علامه مجلسي، در بحارالانوار، ج 3 و ج5، و نيز حويزي در تفسير نورالثقلين،روايات بسياري را ـ كه دال بر فطرتمندي انسان و فطرتنموني دين است ـ گرد آوردهاند.( حويزي، نورالثقلين، ج1، ص 96وج4، ص186)
هركس با دروننگري آگاهانه ميتواند به پارهاي شناختها و گرايشهاي پيشابرهاني و پيشاآموزشي و فراتجربي خود اذعان كند: مثلاً وجود را همه وجدان ميكنند، هركس به وجود خويش علم دارد و كمال را از نقص، خير را از شر، حْسن را از قُبح، زيبايي را از زشتي، و عدل را از ظلم، باز ميشناسد؛ نيز بر استحالهي اجتماع نقيضين و ارتفاع آن دو، حكم ميكند؛ كل را بزرگتر از جزء ميداند، و بر رجحان كمال بر نقص، خير بر شر، حْسن بر قبح، زيبايي بر زشتي، عدل بر ظلم، فضائل بر رذائل، اذعان دارد.
همچنين همه در حفظ ذات و براي تأمين خلود، و تحصيل قدرت و كشف حقيقت و دستيابي به كمال و خير، و تحقق فضائل و استقرار عدل، كشش و كوششي سرشتي و دروني دارند.
و هر كس، ضمن وجدان اين بينشها و گرايشها، با باز گفت آن، متفطن ميشود كه ديگران نيز با او در اين بينشها و منشها، گرايشها و كششها همراه و همسانند، از اين رهگذر درستي و فرافردي بودن اين ادراكها و احساسها را نيز ميآزمايد.
1ـ وجود اجماعات بشري به عنوان يك پديده، ناشي از علتي است،
2ـ منشأ اجماعات، يا دروني و ذاتي است يا بيروني و عارضي (حصر، عقلي است و شق سوم منتفي است)
3ـ به خاطر عدم شمول و نيز تطور و عدم ثبات عوامل بروني مفروض (مانند وراثت، عادت و تربيت) علل و عوامل بيروني نميتواند منشأ اجماعات ياد شده باشد، پس علت و منشأ اجماعات بشري، باطني و ذاتي آدمي است.(سبحاني، 1375: صص179ـ 183)
1ـ اگر بشر واجد ذات ثابت و ذاتيات مشترك نميبود، جريان هرگونه قاعده و قانون جهانشمول براي همهي آحاد و اقوام، ناممكن يا نامعقول مينمود.
2ـ مسلماً و بحق، يك سلسله قوانين و احكام جهانشمول بر / در حيات و مناسبات آدميان حاكم و جاري است،پس بشر داراي ذات و ذاتيات مشتركي است.
انكار ذاتمندي و همذاتي آدميان، امكان علوم انساني را ناممكن ميدارد، زيرا با نفي ذاتمندي و همذاتي انسانها، صدور هرگونه قاعدهي علمي عام ثابت و دربارهي كنش آحاد و جوامع بشري منتفي و محال ميگردد، اما قواعد علمي عام پذيرفتهي بسياري وجود دارد و با تنسيق آنها رشتهي علوم انساني و اجتماعي كه مشتمل بر چندين دانش مستقل كامل است پديد آمده است.
مطالعات تجربي روانشناختي و جامعهشناختي، مردمشناختي دربارهي آحاد و جوامع انساني نيز، فطرتمندي بشر و وجود يك سلسله فطريات را در آدميان اثبات كرده است، دانشمندان، خواه ناخواه و بيآنكه حتي درصدد باشند، اين حقيقت را اثبات كردهاند كه شرح آن، نيازمند مجالي موسّع است و شواهد بسياري در آثار دانشمندان و صاحبنظران علوم پيشگفته، وجود دارد.
انسانشناسياسلامي بر ساخته بر نهادمندانگاري آدمي است؛ نفي فطرت، بهمعني نفي اساس و ساختار انسانشناسي اسلامي است كه به استناد دهها آيه و روايت، تبيين و اثبات شدهاست.
1ـ در برخي حالات و وضعيتها، رجاء قطعي باطني به مبدأ تعالي حاصل است،
2ـ مبدأ تعالي "مرجوّ بالفعل است" (وجود و فعليت حق تعالي به طرق دلائل بسيار اثبات شده است)،
3ـ دو طرف متضايف، از نظر قوه و فعل، و وجود و عدم، متكافئند. (هرگاه يك طرفِ متضايفين بالفعل و موجود باشد طرف ديگر نيز بالفعل و موجود خواهد بود.)
پس رجاء (و به طريق اولي منشا آن يعني فطرت و ذات خداگرا و خداباور) نيز بالفعل موجود است.
لازمهي حكمت و عدالت الهي و بلكه مقتضاي لطف و رحمت رحماني، فطرتنموني آموزههاي ديني است، توضيح اينكه:
1ـ انسان داراي سرشت و خصائل ذاتي مشخصي است،
2ـ در صورت عدم تطابق و تلائم تشريع الهي (مشيت تشريعي) با تكوين آدمي (مشيت تكويني)، اعتقاد و التزام به دين، غيرمطبوع بلكه غيرمقدور ميبود، و اين، هم برخلاف حكمت بالغهي الهي و هم برخلاف عدالت اوست و به طريق اولي، مخالف لطف و فضل، رحمت و رأفت حق متعالي است. پس تعاليم الهي بايد فطرتنمون باشد.
يازده) مقتضاي دعوت و رسالت فرااقليمي و فراتاريخي نبوي:
1ـ به دلالت آيات زير، گسترهي رسالت نبوي و قلمرو دعوت پيامبر اكرم(ص)، جهاني و جاوداني است:
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً (سبأ (34):28)
وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ (المدًِّثر (74): 31)
نَذيراً لِلْبَشَر (المدِثر (74): 36)
اِنْ هُوَ اِلاّ ذِكرٌ لِلْعالمَين (يوسف (12): 104)
2ـ اگر آموزههاي دين، مختص و محدود به قوم و قرني خاص باشد و پاسخ به نياز هميشگي و همگاني آحاد بشر نباشد، خلاف مدعاي فوق لازم ميآيد؛ پس تعاليم ديني بايد فطري و متلائم با ذات ثابت و مشترك آدميان باشد تا بتواند صفت جهاني و جاوداني بودن را احراز كند.
راهها و دلائل تبيين و اثبات فطرتمندي آدمي و فطرت نموني دين محدود به موارد بالا نيست، اما به لحاظ رعايت اختصار به همين اندك بسنده ميكنيم.
بند چهارم ـ گسترهي كاركرد فطرت:
در نمودار زير، گسترهي كاركردهاي فطرت ملكوتي، در حوزهي دين و غير آن، نشان داده شده است. هرچند بسياري از موارد مذكور، مَدرَك و مصداق كاركرد ديگر مدارك نيز ميتواند باشد، اما ميتوان اثبات كرد اين موارد از كاركردهاي شناختي و گرايشي فطرت نيز ميباشد.
چنانكه در مطلع مقال گذشت، اين مقاله درصدد آن است كه فطرت را به مثابه دال حجت، براي كشف و درك دين پيشنهاد كند؛ لوازم بديهي و بيّن فطرتمند انگاشتن آدمي و فطرتنمون دانستن دين، فيالجمله آن است كه فطرت، كاركردهاي گوناگوني را در كشف دين و فهم مدارك معتبر دين و نيز ارزشيابي معرفت ديني، عهدهدار گردد.
كاركردهاي فطرت در قلمرو دين، به دو قسم عام و خاص تقسيم ميشود؛ كاركردهاي عام، مشترك بين همهي حوزههاي قلمرو دين است و كاركردهاي خاص، به كاركردهاي ويژهي فطرت در هر يك از حوزههاي پنجگانهي معرفت ديني (1. بينش / عقايد، 2. كنش / حقوق و تكاليف، 3. منش / اخلاق، 4. دانش / علم ديني، 5. و پرورش / تربيت ديني) اطلاق ميشود. در فهرست زير گسترهي كاركردهاي فرضي فطرت ملكوتي، در مقام تفهم و مقام تحقق دين ارائه شده است؛ البته اثبات هر قسم و هر نوع، نيازمند استدلال كافي علمي است.
1. ايفاي نقش در دينگرايي و دينپذيري آدمي،
2. تصديق امكان كشف و درك دين،
3. مساعدت در مبناپردازي براي منطق فهم دين،
4. مساهمت در قاعدهسازي و ضابطهگذاري براي تحصيل معرفت ديني،
5. مساهمت در سنجش صحت و سقم معرفت ديني (ارزيابي گزارهها و آموزههاي به دست آمده از مدارك و دوال ديني).
1. در حوزهي بينش (عقايد و جهانبيني):
1/1. ادراك و كشف استقلالي پارهاي از اصول و امهات عقايد ديني،
2/12. كمك به درك برخي از گزارههاي ديني از ديگر مدارك.
2. در حوزهي كنش (حقوق و تكاليف):
1/2. كشف برخي آموزههاي دستوري دين.
2/2. منشأيت در گرايشها و واگرايشهاي آدمي همسو با بايدها و نبايدهاي ديني.
3/2. منشأيت براي انگيزش و گريزش (كششها و كوششهاي ايجابي و سلبي) منطبق با پارهاي از بايدها و نبايدهاي ديني.
3. در حوزهي منش (اخلاق و ارزشها):
1/3. ادراك ذات حُسْن و قُبح و حُسْن و قُبح ذاتي و نيز برخي آموزههاي ارزشي دين.
2/3. ايجاد يك سلسله گرايشها و واگرايشهاي نسبت به افعال حَسَن و قبيح بر حسب مورد.
3/3. ايفاي سببيت براي سلسله انگيزشها وگريزشهاي همسو با پارهاي از آموزههاي اخلاقي دين.
4. در حوزهي پرورش (تربيت ديني):
1/4. كمك به شاخص پردازي در تربيت ديني براساس انسانشناسي مبتني برفطرتمندانگاري آدمي،
2/4. نقش آفريني در روششناسي تربيتي مقبول دين،
5. در حوزهي دانش ديني (معرفت علمي):
1/5. مبناسازي براي علوم انساني ]ديني[،
2/5. سنجش پارهاي از آموزهها و مدعيات علوم كه مماس با فطرت و ديانت است، ازلحاظ صحت و سقم.
در پايان، بار ديگر يادآور ميشوم: مدعاي مقاله، اطروحه و اقتراحي است خام در حوزهي دينپژوهي و حيطهي دينداري، علاقهمندم اهل فضل و فكر، در خورد يك پيشنهاد با آن برخورد كنند، زيرا اين انگاره مانند هر اطروحهي نو ديگر، جاي چند و چون بسيار دارد و سخت حاجتمند نقادي علمي و تنقيح فني است؛ بسا كه سرانجام از زيرتيغ نقد نقادان، و از بوتهي عيبيابي عياران، جان بدر برد و لاجرم روزي بر مسند امن اثبات تكيه زند. انشاءالله و هو اعلم بالصواب.
قرآن
نهجالبلاغه
1.ابن بابويه، محمدبنعلي، علل الشرايع، قم، مؤمني، 1382ق.
2.ابن اثير، نهايه في غريب الاحاديث و آثاره، تحقيق شيخ خليل مأمون شيحا، بيروت، 1422ق، مجلد2، ج3.
3.تميمي آمدي، عبدالواحد بن محمد، شرح غُرر الحكم و دررالكلم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1373ش،ج4.
4.جوادي آملي، عبدالله، فطرت درقرآن، قم، مركز نشر اسراء، 1379ش.
5.راغب اصفهاني،معجم مفردات الفاظ القران، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، قم، بيتا.
6.سبحاني، جعفر، مدخل مسائل جديد در علم و كلام، قم، امام صادق عليهالسلام، 1375ش.
7.طباطبائي، سيدمحمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، تهران، صدرا، 1373، ج5.
8.طريحي، فخرالدينابن احمد، مجمعالبحرين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1408ق،ج3.
9.فراهيدي، ابوعبدالرحمن خليلبن احمد، كتابالعين، قم، دارالهجرة، 1410ق،ج7.